در بخشی از این کتاب «بی چتر زیر باران» میخوانیم:
ناگهان چشمم به جنازههای مُثله شدۀ بسیجیان افتاد که بر اثر تیراندازی عراقیها مانند ورقهای قرآن تکهتکه شده بودند. دست وپای تعدادی از آن عزیزان قطع شده بود. بعضی پهلویشان دریده شده بود. سر جدا، دست جدا؛ پیکرهایی که وصفشان برایم بسیار دشوار و ناممکن است. لحظات آخر عمر بعضی از آنان بود و ذکرگویان آمادۀ شهادت بودند. عزیزی که شکمش پاره شده بود، خدا را شکر میکرد. مانده بودم که به او چه بگویم. صدایش کردم؛ اما او همچنان آرام نجوا می کرد. به زحمت جلوتر رفتم. خدایا! چه ایمانی به آنها دادی! دل از هم هچیز بریده بودند. فضایی مملو از آتش و خون، گویی فضایی است» آرامش همراه با رعب برای شنیدن پاسخِ «لَبَّیكَ ». آری! «لبیک اللهم لبیک»
شهید سیدمرتضی آوینی عزیز چه زیبا گفت: «آری، اینان را که میبینی و مدهوش هستند گویی شراب عشقِ او را نوشیدهاند. آری، شرابی که فقط در صحرای کربلا میتوان یافت.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.