در حال نمایش 3 نتیجه

نمایش 9 24 36

زخم پاییز

70,000 تومان
معرفی کتاب: سی و ششمین جلد از مجموعه بیست و هفتی ها به قلم فائزه طاووسی حاوی روایت زندگی شهید مدافع امنیت پرویا احمدی است. این کتاب در 5 فصل به همراه عکس ها و اسناد به زندگی شهید پوریا احمدی ماحصل22 ساعت گفت‌وگو با راویان مختلف است.  نویسنده برای رسیدن به تصویر واقعی از زندگی شهید و تکمیل جزئیات وقایع در طول نگارش، چندین ساعت مصاحبه با خانم افسانه فتحی، همسر شهید و دخترانش داشت. منطق نام‌گذاری فصل‌های کتاب، بر اساس حضور چهار زن تأثیرگذار در زندگی شخصی شهید است: نازی، افسانه، فاطمه و حلما. زاویۀ دید سوم‌شخص، همراه با نقل‌قول مستقیم راویان را برای روایت زندگی شهید برگزیده و تلاش کرده چیزی اضافه بر اسناد و گفته‌های راویان ننویسد.   برشی از کتاب «زخم پاییز»: سعید کارگاه نجاری را با برادرش شراکتی می‌چرخاند. کارگاه، سمت نظام‌آباد بود. برادرش به آلمان مهاجرت کرد و او دست‌تنها شد. بساط نجاری را جمع کرد و نیسان‌وانت خرید. سمت میدان شوش و خیابان رجایی، با دوستانش بارفروشی راه انداختند. چهار صبح از خانه بیرون می‌زد. اهل کار بود و دنبال رزق حلال. این‌طور نبود که بگوید زنم کارمند رسمی است و حقوق دارد، من کار نکنم. می‌گفت: «روزی کم باشه، ولی حلال.» چند سال با وانت، میوه و صیفی‌جات می‌فروخت. وانت‌ها خیابان شوش را بند می‌آوردند و شهرداری بساطشان را جمع کرد. سعید نتوانست توی تره‌بار برای خودش حجره بگیرد. قید این کار را زد. از طرفی، شغل سختی بود. باید نصفه‌‌شب از خانه بیرون می‌‌زد. نازی برای کار سعید، به همکاران بیمارستان سفارش کرده بود.

ماجرای امروز

80,000 تومان
نام کتاب: ماجرای امروز ماجرای حماسه و شهادت شهدای مدافع امنیت معرفی کتاب: حاوی ماجرای حماسه و شهادت شهدای مدافع امنیت به قلم سمیه عظیمی ستوده است. ماجرای امروز در کتاب اول خودش به روایت هشت شهید مدافع امنیت براساس برنامه‌ای دربارة شهدای امنیت و فتنه؛ شهدایی از سال 1388 تا به امروز. ماجرای اول کتاب به شهید محمدحسین حدادیان می‌پردازد. محمدحسین را همه میشناسند. پس قرار گذاشتیم حرف‌های تازه‌ای بزنیم، از بچگی تا شهادت شهید. حرف‌هایی بزنیم که قدری متفاوت باشد؛ حرف هایی که ما را به مثلِ محمدحسین شدن، نزدیک کند. مادر محمدحسین اما حرف نمی‌زد، روضت می‌خواند، روضة مکشوف. آنجا فهمیدم که مصاحبه برای نوشتن کتاب، با مصاحبه برای یک برنامة تلویزیونی فرق دارد. در ماجرای دوم: شهید پرویز کرم پور، در ماجرای سوم: شهید عباس خالقی، در ماجرای چهارم: شهید حسین اجاقی زنوز، در ماجرای پنجم: شهید سیدعلیرضا ستاری، در ماجرای ششم: شهید حسین غلام کبیری، در ماجرای هفتم: شهید حسین تقی‌پور و در ماجرای هشتم: شهید روح‌الله عجمیان پرداخته شده است. این کتاب مجموعه مکتوبی از ماحصل روزهایی است که ما چندنفر، تلخ ترین و شیرین ترین روزهای کاری‌مان را سپری کردیم؛ روزهایی که از ته دل خندیدیم و با تمام وجود اشک ریختیم، من جلوی دوربین و بچه‌ها، پشت دوربین. برشی از کتاب «ماجرای امروز»: در خانه‌مان عکس همه‌ را گذاشته‌ام. گاهی با حسین حرف می‌زنم، گاهی با حبیب و گاهی هم با پدرشان. نبودشان برایم خیلی سخت است. عکس حسین را توی کیفم دارم. دوست دارم هرجا می‌روم،‌ حسین همراهم باشد. هر وقت خیلی احساس تنهایی می‌کنم، ناگهان حسین را می‌بینم. فکر می‌کنم کنارم ایستاده یا خوابیده است. نمی‌گذارد تنها باشم. توی خانه، او را می‌بینم. می‌بینم که در خانه راه می‌رود یا داخل کابینت‌ها را می‌گردد. آن‌قدر حضورش واقعی است که با صدای بلند می‌گویم: «حسین، چی می‌خوای؟» تا پارسال که برادرش از دنیا رفت، مدام خواب حسین را می‌دیدم. وقتی هنوز حسین بود، روز شهادت حضرت زهرا؟سها؟ مراسم هیئت محل را در خانه برگزار می‌کرد. می‌گفت: «مامان، برا هیئت غذا درست کن. ساندویچ نه‌، غذای خوب درست کن؛ مثل پلوخورشت یا عدس‌پلو.» یک بار عدس‌پلو پختم. گفت: «مامان، اصلاً نمی‌دونستم شما این‌جوری برا هیئت غذا می‌پزی. بعضی خونه‌ها که می‌ریم، دو تا عدس توی پلو هست؛ اما غذای شما خیلی خوب بود.» بعد از شهادت حسین، باز هم روز شهادت حضرت زهرا؟سها؟، برای هیئت غذا درست می‌کردم. چند سالی که گذشت، این رسم را کنار گذاشتم. یک‌ بار خواب حسین را دیدم که آمده بود...

آرمان عزیز

180,000 تومان
معرفی کتاب: این کتاب سی و چهارمین کتاب از مجموعه بیست و هفتی ها است که به روایت‌هایی مستند از زندگی شهید آرمان علی‌وردی به قلم مجید محمدولی است که توسط انتشارات 27 بعثت چاپ و روانه بازار نشر شده است. آرمان همواره در خط مقدم جهاد فرهنگی و علمی بوده و خاطرات دوستان و خانواده نشان می دهد او برای اینکه به شهادت برسد تلاشی مخلصانه و مداوم داشته است. او از جمله جوانانی بود که در محیط مسجد و بسیج رشد پیدا کرده و خود در نوجوانی به یک جهادگر و مربی توانمند تبدیل شد. او از دانشگاه انصراف می‌دهد و راه خود را برای خودسازی و دیگرسازی در طلبگی می‌یابد. به همین خاطر وارد حوزه علمیه آیت الله مجتهدی در تهران می‌شود و خیلی زود در کنار تحصیل، فعالیت‌های تبلیغی را آغاز می‌کند. در روزهایی که کشور به دست دشمنان داخلی و خارجی در آتش فتنه می‌سوخت آرمان وظیفه خود دانست که از مردم و بیت المال در مقابل این آشوب طلبان محافظت نماید و در این مسیر بسیار زود شربت شهادت را از دست اباعبدالله الحسین نوشید. برشی از کتاب «آرمان عزیز»: چشممان به جاده و اطرافش بود که احساس کردیم به همان جایی رسیده‌ایم که صندل آرمان افتاده پیاده شدیم. با کمی جست و جو توانستیم صندل را پیدا کنیم. خواستیم به محل قرار با دوستان برگردیم که چشم آرمان به حمامی که آنجا ساخته بودند افتاد. پیشنهاد داد یک حمام درست و حسابی برویم. می‌گفت دیگر حمامی به این خوبی نصیبمان نمی‌شود. حمام خوب و تمیزی بود و دوش‌های زیاد با تجهیزات کامل داشت. یک بسته شامل شامپو صابون و حوله هم به زائران می‌دادند. رفتیم زیر دوش و حمام کردیم. آرمان زیر دوش مرتب داد می‌زد: «زوار محترم غسل زیارت حرم مطهر ابا عبد الله فراموش نشه » به او گفتم: «بابا همه فهمیدن چیه مرتب مثل پیام بازرگانی هی این جمله رو تکرار میکنی؟» گفت: «غسل زیارت ثواب داره و مستحبه اگه کسی یادش رفته باشه و با صدای من به یاد غسل بیفته و انجام بده من هم توی ثوابش شریکم این بده؟» از حمام خارج شدیم و پس از آن یک لیوان شربت آب لیموی تگری هم به ما دادند که خیلی چسبید. به سمت محل قرار با دو هم سفرمان راه افتادیم وقتی رسیدیم آن‌ها از دیرکردن ما گله داشتند. ماجرا را برایشان تعریف کردیم.