نقطۀ تسلیم
نام کتاب: نقطه تسلیم
خاطرات فرمانده بسیجی محمود امینی از دوران انقلاب اسلامی تا پایان دفاع مقدس
معرفی کتاب: زندگینامه یکی از فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) است که از ابتدا تا انتهای جنگ حضوری مستمر داشته است و در اکثر عملیاتهای مهم نقش فعالی ایفا کرده است. محمود امینی زاده در یکی از کوره روستاهای اصفهان به دنیا آمده و در تهران قد کشید و در همان دوران شاهنشاهی دوران سربازی را میگذارند. در ماههای ملتهب سال 57 به فعالیتهای انقلابی علاقهمند میشود. با آغاز جنگ تحمیلی داوطلب حضور در عرصه نبرد میشود و به همراه نیروهای ارتشی راهی جنوب میگردد. با تشکیل تیپ محمد رسول الله (ص) به دعوت شهید دستواره به این یگان تازه تاسیس میپیوندد و از یاران حاج احمد متوسلیان میشود. او تا پایان جنگ فرماندهی گردان خندق، مسلم، کمیل و حمزه را برعهده داشت و در برههای نیز فرمانده تیپ محوری بود. در طول این مدت او شش مرتبه مجروح میگردد و چندین بار در بیمارستان بستری می گردد اما با اندکی بهبود جسمی دوباره خود را به جبههها میرساند. او خاطرات بسیاری از فرماندهان جنگ، فرآیند طرح ریزی برای عملیات و رشادت رزمندگان و فرماندهان در صحنه نبرد دارد که در این اثر به شکل کامل و مبسوطی آنها را روایت کرده و حسین بهزاد نیز با حفظ امانت این خاطرات را در پانصد و چهل صفحه مکتوب کرده است.
برشی از کتاب «نقطه تسلیم»:
وقتی که آقا محسن بحث ضرورت نگهداری خط را مطرح کرد یکی از فرمانده گردانها گفت:« آقا محسن ما این مشکلات را در لشکر نداریم در بحث آموزش هم مشکلی نداریم. شما فقط منطقه و نقطه عملیات را برای ما مشخص کن ما نیروهایمان را دقیق توجیه میکنیم به آنها آموزش میدهیم و مأموریتمان را هم به نحو احسن انجام خواهیم داد؛ همان جور که تا حالا انجام دادهایم.» آقا محسن که گویا از قبل شنیده بود بحثهایی بین مجموعه فرماندهی لشکر با فرماندهان گردانهای آن وجود دارد میخواست ببیند آیا سیستم لشکر ۲۷ و استخوان بندی و اتصالاتش با فرماندهی تقویت شده و درست است یا اینکه شایعات حقیقت دارند و اینها بحران زده هستند. لذا پرسید:«الآن مشکل شما چیست؟» آن فرمانده گردان گفت:«مشکل ما یکی از برادرها در لشکر است.» محسن پرسید:«چه کسی هست؟» او گفت:«مشکل ما آقای دستواره است تا وقتی که ایشان هست مشکلات داخلی لشکر هم هست و حل شدنی نیست.»
من زینب تو هستم
«من زینب تو هستم» ترسیم گرِ وفاداری و عشق خواهرانه است. زندگی خواهرشهیدی (عالیه نامدار) را طی هشت سال جنگ تحمیلی نشان میدهد، خواهری که در حق برادر بزرگتر از خودش مادری میکرد . با مفقودی دو برادرش در یک شب آسیبهای عاطفی زیادی دید. به روال زندگی برنگشت. سالهای سال رنج پرگنجی را متحمل شد که وسعتش داد.در کتاب من زینب تو هستم نام و یاد شهیدی جاری و ساری است که یکی از حُرهای دفاع مقدس است. شهید سعید نامدار قبل از تحول روحی، بسیار به روز بوده و حتی از ظاهر و مدل موهای خاص استفاده میکرده و همیشه در حال مسافرت و سرگرم تفریح بوده اما بعدا دچار تحول روحی شدیدی می شود که زندگی اش را تحت تاثیر قرار می دهد. نویسنده با دیدن وفا و صبر خواهرشهید و اتفاقات خاصی که برای او رقم خورده است، همچنین مغفول ماندن زینب های زمان در ادبیات پایداری که حقیقتا حلقه مفقوده هنر پایداری و مقاومت است، به این راه قدم گذاشته است.کتاب از دوران کودکی عالیه نامدار روایت شده و به لایه های پنهان زندگی مردم مذهبی و سنتی دوران طاغوت و محرومیتهای آنان پرداخته است. مخاطب در همراهی با کتاب به سیر تطور و تحول شهید سعید نامدار از یک فرد عادی حتی غیرمذهبی جامعه به شخصیت انقلابی و مجاهد خواهد رسید. همچنین از نحوه اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور، سوریه و لبنان و غرب کشور، ماجرای مفقودی دو برادر در یک شب و یک عملیات، مرارتهای مادر، خواهر و خانواده شهید و پشت صحنه زندگی این خانواده، همچنین رویاهای صادقه خواهرشهید که به حقیقت پیوستند و کرامات خاصه و عجیب این شهید عزیز در حق نویسنده و دوستانش آشنا خواهد شد.این کتاب مردم را با صبر و ایستادگی خانواده شهدا آشنا میکند.
خداحافظ سالار
روایتی زینب گونه از جنگی خارج از میدان در «خداحافظ سالار» بخوانید.
ماجرای این کتاب از آشوبهای سال ۱۳۹۰در دمشق آغاز میشود روزهایی که آتش شهر پشت دوربین خبرگذاریها مخفی بود و پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، روایت زندگی سرشار از شور و عشق و ایستادگی را از همین نقطه آغاز میکند.
این کتاب که قدم به قدم خاطرات روزهای مشترک جنگ و زیستن است، خاطرات و وقایع مهم سرزمینمان را تا سال ۱۳۴۰ از نگاه مردم ساده این سرزمین بیان میکند و این نوشتار دلنشین و پیوسته حاصل چهل و چهار ساعت مصاحبه حمید حسام با همسر مردی است که آزادیخواه روزهای انقلاب و مجاهد شبهای عملیات در سپاه همدان و کردستان بود و اجر شهادت را پس از سالها مجروحیت و گمنامی و فرماندهی در دفاع از حریم اسلام و اهلبیت علیهمالسلام دریافتهاست.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
((دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن، در راه خدا و پیغمبر جهاد میکنن، میسوزه. با اینکه اسلحه دست گرفتن و از توی همین خونهها ما رو میزنن، اما من راه برگشت رو براشون بسته نمیبینم. اونا ابزار و وسیلهان توی دست مفتیهای وهابی که این فکر پلید رو تولید کردن. به همین دلیل همیشه به این پهلوون پنبهها میگم مسلحین، نه تکفیری.))