در برشی از کتاب «پرواز در جزیره مجنون» میخوانیم:
قبل از عملیات، احمد برای کاری رفت اهواز. محمد شریفی قبل از رفتن بهش گفت: «احمدجان یه زحمتی بکش و برای من یک جفت کتونی بگیر. این پوتین پامو میزنه.» احمد هم از اهواز یک آلاستار برایش خرید. وقتی برگشت پادگان، کتانی را به محمد داد و گفت: «اینم سفارش شما!» محمد آلاستار را از احمد گرفت و گذاشت داخل ساک. احمد گفت: «تو که گفتی پوتین پاهاتو میزنه. پس چرا کتونیها رو گذاشتی توی ساکت!» محمد خندید و گفت: «گذاشتم واسه شب عملیات.» هیئت متوسلین به حضرت زهرای گردان عمار، برنامههای خاصی برگزار میکرد. تعدادی از نیروهای گردان، داخل یک چادر جمع شده بودند و عزاداری میکردند. هوا تاریک بود و صدای سینهزنی و روضه شنیده میشد. احمد بیرون چادر روی یک تخته سنگ نشسته بود. به روضه گوش میداد و گریه میکرد. چند روز قبل از عملیات بدر، نیروها از پادگان حمیدیه به جفیر و از آنجا به هورالعظیم و نزدیکی خط مقدم رفتند. منطقه عملیات که مشخص شد، محمد کتانیاش را یک گوشه پرت کرد و گفت: «اینا دیگه به دردم نمیخوره. جایی که قراره بریم با اینا لیز میخورم.» احمد کتانیها را برداشــت و گفت: «خودم میپوشمشــون!» محمد گفت: «پس پولشو بده.» احمد خندید و گفت: «مگه تو پولی بهم دادی که حالا پولشو میخوای؟!» محمد خندید و پوتینهایش را پوشید. 21 اســفند ،63 بعــد از نمــاز جماعــت، نیروهــای گــردان عمــار در ســنگر اجتماعــی جمــع شــده بودنــد و بــا هم حــرف میزدند. احمد کنار ابراهیم اصفهانی و محمد شریفی ایستاده بود. بچههای تبلیغات، پیشانیبندها را بین نیروها توزیع میکردند. احمد یک پیشانیبند سبز برداشت. به نوشته مشکی روی پارچه نگاه کرد و آن را توی جیبش گذاشت. نیروها تجهیزاتشان را تحویل گرفته و منتظر بودند. زمین سرد بود و نیروها زیر نور کمجان خورشید نشسته بودند.
- کتاب پرواز در جزیره؛ اعظم پشت مشهدی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.