همت پنج به گوشم
250,000 تومان
(روایت زندگی شهید مدافع حرم، اصغر فلاح پیشه)
کتاب همت پنج به گوشم؛ خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید فلاحپیشه را شامل میشود، که در 23 فصل یا خاطره نگارش شده است. در این کتاب، نویسنده با نگاهی عمیق و انسانی، تلاش میکند تا ابعاد مختلف شخصیت شهید فلاحپیشه را به نمایش بگذارد و خواننده را به درک بهتری از ارزشها و آموزههایی که او در زندگیاش پیادهسازی کرده است، برساند. این کتاب با نثر احساسی و توصیفهای دقیق، حس نوستالژی و ارادت به شهدای دفاع مقدس را زنده میکند و خواننده را به تفکر درباره ایثار و فداکاریهای آنان دعوت میکند. این کتاب به زبان عربی توسط أمینه البریار ترجمه و با عنوان «همّت خمسه، حَوّل …» هم منتشر شده است.
شهید اصغر فلاح پیشه متولد 13 بهمن ماه 1345 بازنشسته سپاه پاسداران اسلام و دارای سه فرزند بود که در دی ماه 1394 برای دفاع از حرم بانوی مقاومت عازم سوریه شد که در نهایت در تاریخ 22 بهمن ماه 1394 بر اثر اصابت تیر به پاهایش مجروح میشود و در همان حین گروه تکفیری داعش او را به اسارت میبرند و هنوز پیکر او به وطن بازنگشته و مفقودالاثر است. این جانباز و شهید گرانقدر سال 1367 ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر 26 و22 ساله و یک پسر 15 ساله است. وجه تمایز شهید اصغر فلاح پیشه را با سایر شهد باید در حضور هشتساله این شهید بزرگوار در دوران دفاع مقدس و پس از آن نیز در بین مدافعان حرم دانست. وی با وجود اینکه در هشت سال دفاع مقدس به درجه جانبازی رسیده بود، با این حال دائما در تلاش و تکاپو برای ارائه خدمات به مردم و دفاع از وطن بود.
در برشی از کتاب «همت پنج به گوشم» میخوانیم:
گوشی را آورد روبهروی صورتم و خبرها را نشانم داد. صدای حاجرضا فرزانه، توی آخرینباری که اصغر زنگ زده بود خانه، پیچید توی گوشم. _ حاجخانوم! از صدقه سری حاجاصغره که داریم تلفنی حرف میزنیم! خیلــی نگــران شــدم. امــا بــاز بــه روی خــودم نیــاوردم. گفتم: «این گوشی رو از جلوی چشمم ببر کنار محدثه! … این حرفها دروغه مادر ! … هر شایعهای اینجا گذاشتن، من و شما نباید باور کنیم که!» مرضیه شروع کرد اشک ریختن. خیلی بیتابی میکرد. امیرحسین هنوز از مدرسه نیامده بود. سهتایی به این نتیجه رسیدیم که زنگ بزنیم به داداشم. ِ هرچــه نباشد بــرادرم، دامــاد حاجرضــا فرزانه بود. دوســت و رفیق صمیمی هم بودند. تلفن که زدم، صدای داداشم عادی نبود. احساس کردم صدایش گرفته. شهادت حاجرضا را تکذیب کرد. پرسیدم: «یعنی این همه خبر توی فضای مجازیه … همش الکیه؟!» الکیالکی که نیست! … خبر دادن حاجرضا زخمی شده! تلفن را که قطع کردم، نگرانیام بیشتر شد. گفتم: «بچهها! به نظرم یه اتفاقی افتــاده! … صــدای دایــی خیلی گرفته بود!» صدای هقهق مرضیه بلند شد. با گریه گفت: «مامان! … بابا آدمی نیست که آقارضا جلو بره و او بشینه! . هر جا آقارضا رفته، بابا هم حتما رفته! … من مطمئنم برای هر دوتاشون یه اتفاقی افتاده!» دلشوره گرفته بودم. اما باز نخواستم بچهها را نگران کنم. با قاطعیت گفتم: «مگه هر جا آقارضا بره، بابا هم میره! … اصلا کار حاجرضا از بابا سواس. بابا مخابراتیه! … حاجرضا رزمیه! … اینا خیلی با هم فرق دارن!» اما بچهها کوتاه نیامدند. تا ساعت 3 با برادر کوچکترم، مهدی و آقای بهشتی هم تماس گرفتم. آقای بهشتی گفت هرطور شده با سوریه تماس میگیرد و اگر خبری از اصغر دستش بیاید، حتما من را مطلع میکند. باز هم خبری از اصغر نشد. نه زنگی، نه تماسی و نه پیغامی. ظهر شده بود.
- کتاب همت پنج به گوشم؛ سمیرا خطیبزاده
نام کتاب: |
همت پنج به گوشم |
---|---|
نام نویسنده: |
سمیرا خطیبزاده |
موضوع: |
مدافعان حرم |
سال انتشار: |
1399 |
شابک: |
978-622-7812- |
قطع: |
رقعی |
تعداد صفحات: |
367 |
نوبت چاپ جاری: |
اول/ 1399 |
ناشر: |
انتشارات 27 بعثت |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.