مثل هاجر

150,000 تومان

(خاطرات فاطمه‌سادات علیزاده ثابتی، همسر شهیدان رضا و مهران عزیزانی)

این کتاب دومین کتاب از مجموعه «همسرانه» انتشارات 27 بعثت است. که توسط مونس عبدی‌زاده نگارش شده است.
«مثل هاجر»؛ به زندگی و خاطرات همسر شهیدان رضا (شهید دفاع مقدس) و مهران عزیزانی (شهید مدافع حرم)، از دوران دفاع مقدس تا جنگ سوریه می‌پردازد. نویسنده تجربیات و احساسات راوی را به تصویر کشیده است و مخاطب را به عمق این تجربیات می‌برد. روایت‌های این کتاب شامل لحظه‌های شجاعت، ایمان، دل شوره و پر از اضطراب است که راوی در دوران جنگ سوریه داشته است و آن‌هارا در کتاب «مثل هاجر» به اشتراک گذاشته است.
مهران عزیزانی یا سید «مهران سوری‌ها» از مدافعان حرم آل‌اللّه با آغاز اعلام موجودیت داعش در سوریه عازم این کشور شد و از پشتیبانی تا فرماندهی در بخش‌های مختلف بنا بر نیاز، از حرم عمه سادات دفاع کرد. وی جانبازی در کردستان و جبهه‌های جنوب در زمان 8 سال دفاع مقدس را در کارنامه درخشان خود دارد و بعد از جنگ تحمیلی نیز سنگرهای دفاع از امنیت کشور را رها نکرد، محبوبیت و معروفیت وی پس از شجاعت و بی‌باکی در جنگ و مدیریت بحران‌ها بیشتر به دلیل خوش اخلاقی و شوخ طبعی و ذاکری اهل‌بیت (ع) بود که هرکسی حتی یک‌بار هم به سوریه اعزام شده باشد در خاطر خود صدا و زمزمه‌های ایشان را در یاد و خاطره خود دارد.

توضیحات

در برشی از کتاب «مثل هاجر» می‌خوانیم:

در اوایل تیرماه تلفن همراهم زنگ خورد. صدای گرم آقا مهران، جان دوباره‌ای به من داد. عادت کرده بودم وقتی با او صحبت می‌کنم، چهرۀ زیبایش را در نظرم مجسم کنم. چشم‌بسته گفتم: «سلام.» _سلام فاطیما خانم من… احوال شما؟ شکر. کمردردم خیلی بهتر شده. آقا مهران خندۀ دلبرانه‌ای کرد و گفت: «زودتر خوب شو که باید بیای در خدمتم باشی.» متوجه منظورش نشدم. پرسیدم: «یعنی چی؟» ‌خلاصۀ کلام، وسایلت رو جمع‌وجور کن. هماهنگ کـردم، بیای پیشم. خودشون به شما زنگ می‌زنن. اصلا باور نمی‌کردم. یعنی دوباره حضرت زینب (س) من رو طلبیده؟ از طرف دیگر، یک سال بود آقا مهران را ندیده بودم. فردای آن روز تلفن زنگ خورد. شماره ناآشنا بود. حدس زدم از طرف لشکر باشد. حدسم درست بود. بعد از تماس آن‌ها هرچه می‌دانستم لازم و ضروری است جمع کردم. زینب خیلی خوشحال بود که بعد از مدت‌ها به آقا مهران ملحق می‌شوم؛ اما نگرانی را از چشمانش می‌خواندم. روز موعود رسید. من همراه زینب به فرودگاه رفتم. حدود ساعت یک‌ونیم یا دو بعدازظهر در فرودگاه بودم. آقا مهران چند بار تماس گرفت. در آخرین مکالمه گفتم: «هنوز پرواز نکردیم. فکر کنم تأخیر داره.» ‌پس من نزدیکی‌های ظهر با ماشین حرکت می‌کنم تا ساعت پنج دمشق ‌باشم. اول می‌رم زیارت، بعد میام فرودگاه منتظر شما می‌مونم. هواپیما با چند ساعت تأخیر با سلام و صلوات پرواز کرد. بیشتر مسافران از نیروهای نظامی بودند. البته چند خانواده نیز برای زیارت آمده بودند. بعد از سه ساعت پـرواز، ساعت نه شب هواپیمای تهران _دمشق به زمین نشست. برای دیدن آقا مهران لحظه‌شماری می‌کردم. همۀ مسافران را آقا مهران می‌دیدم.

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “مثل هاجر”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *