در برشی از کتاب «قهوۀ تلخ در مرصاد» میخوانیم:
اوایل موج اول کرونا بود که به پیشنهاد یکی از همکاران، سیتیاسکن ریه دادم تا وضعیتم را چک کنم؛ چون در شرایط بسیار خطرناکی کار میکردیم و گاهی روزانه پانصد سیتی در روزهای اوج کرونا توسط بچهها انجام میشد. دوستم اوایــل نمیخواست نتیجۀ سیتیاسکن را به من بگوید. بااینکه علامتی نداشتم، تودهای در ریهام دیده بودند که مشکوک به کووید19 بود. با مشورت یکی از پزشکان، خبر را به من دادند. من بسیار نگران سرطان ریه بودم و روزهای سختی بر من گذشت. حتی شبها از نگرانی ابتلای خانواده، با ماسک میخوابیدم. وقتی دکتر به من گفت کرونا بوده و درحـال درمـان است، در پوست خودم نمیگنجیدم. رفقا میگفتند احتمالا تنها کسی که از شنیدن خبر کرونایی بودن خودش خوشحال شده، تو هستی!
مادری با پسربچهای روی ویلچر به اورژانس آمده بود. ظاهر پسربچه شبیه بیماران سرطانی بود. مادر میگفت: «پسرم درحال شیمیدرمانیه. میترسم کرونا هم گرفته باشه. اگه مثبت باشه، چیکار کنم؟»
میخواستم یک لحظه در اتاق نمونهگیری را ببندم و زار بزنم. لحظات بسیار سختی داشتیم. وقتی نتیجۀ تست آماده شد و دیدم مثبت است، دنیا برایم تیرهوتار شد. جرئت نمیکردیم خبر را به مـادرش بدهیم. بیشتر دلمان به حال مـادر میسوخت. تلاش کردیم به مـادر امید بدهیم که نگران نباش. خوب میشود. هنوز هم از یادآوری آن روز اذیت میشوم.
- کتاب قهوۀ تلخ در مرصاد
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.