در برشی از کتاب «عملیات عطش» میخوانیم:
شریفی و قربانحسنی و بقیۀ نیروهای اطلاعات قبل از قفل شدن پل کرخه میرسند اینجا. یعنی وقتی که هنوز نیروهای لشکر7 ولیعصر هنوز روی پل مستقر بودند آنها از پل عبور میکنند و میروند جلو . چهار پنج کیلومتر بعد از کرخه میرسند به سهراهی قهوهخانه و از آنجا میروند به طرف سهراهی ابوقریب عینخوش. میبینند ماشینهای زیادی پر از نیرو و تجهیزات در حال عقبنشینی هستند. کمی جلوتر، ایفایی میبینند که روی رینگ حرکت میکند. لاستیک ماشین ترکیده یا پنچر شده؛ ولی بدون اینکه چند دقیقهای بایستند و لاستیکش را عوض کنند، به حرکتشان ادامه میدهند. رینگ هم دارد روی آسفالت میچرخد و جرقه میزند. شریفی با دیدن این صحنهها احساس میکند عراقیها خیلی جلو آمدهاند و هر لحظه ممکن است بروند تو دل آنها. یکجا یک زیل ارتشی خراب شده و سرنشینهایش کنار جاده ایستادهاند. بچهها نگه میدارند و ازشان سؤال میپرسند. نیروهای ارتش میگویند عراق به قرارگاه لشکر 21 حمزه در عینخوش رسیده. بچهها دوباره راه میافتند. علامه پشت فرمان نشسته و خیلی هم تند مـیرود. امـا بعـد از سـهراه قهوهخانـه، ماشـین خـراب میشـود علامه میزند کنـار و میایسـتد کنـار جـاده. چـارهای ندارنـد و بایـد بـدون از دسـت دادن وقت، به راهشان ادامه بدهند. همهشان مســلح هســتند. میروند وسـط جـاده و به اولین ماشینی کـه از راه میرسد، ایست میدهنـد. یک تویوتای دماغدار اسـت. شـریفی و قربانحسـنی با راننـدۀ ماشـین صحبت میکنند. میگویند برای شناسایی منطقه باید هرچه سریع خوشان را برسانند به محل درگیری. راننده و همراهش ظاهرا راهی نداشتهاند جــز اینکه بــه حرفهای بچهها اعتمـاد کننـد و ماشـین را در اختیارشـان قـرار بدهنـد. فقـط میگوینـد یـک رسـید بـه مـا بدهیـد کـه در کجـا و چـه تاریخـی ماشـین تحویـل چــه کســانی شــده و امضایــش کنیــد. بچههــا از داشــبورد ماشــین خودشــان تکـه کاغـذی پیـدا میکننـد، رسـید را مینویسـند و تحویـل راننـده میدهنـد. قرارشـان میشـود چنـد روز بعـد، پـادگان دوکوهـه. بعـد هـم همگـی مینشـینند تـوی تویوتـای جدیـد و دوبـاره راه میافتنـد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.