در بخشی از کتاب «دل نگران» میخوانیم:
نیمههای شب بود که قطار به ایستگاه راهآهن اهواز رسید. بچهها سرحال و باانگیزۀ بسیار از آن پیاده شدند. قاسمیه تمام حواسش به نیروها بود. برایشان احسان قبل از رفتن، توصیههای لازم را به نیروها کرد. منطقه را توجیه کرد. گفت قرار است بروند دارخوین تأکید کرد که کسی چراغقوه، آتش و حتی سیگار روشن نکند. همان نیمهشب مستقیم رفتند به محل اردوگـاه انرژی اتمی در منطقۀ دارخوین. قبل از انجام عملیات، واحد مهندسی ارتش روی کارون، پل ساخته بود. نیروها سوار بر کامیونها از روی پل گذشتند. قاسمیه تأکید کرده بود ماشینها با چراغ خاموش حرکت کنند. بعد از ساعتی، همگی به دارخوین رسیدند و آنجا مستقر شدند. جادۀ اهواز خرمشهر با منورهای خوشهای عراقیها روشن شده بود. صدای هواپیماهای عراقی در آسمان شنیده میشد و هرجایی که احتمال میدادند نیرو یا امکاناتی باشد، بمباران میکردند. تا ساعت دو صبح بمباران پیدرپی ادامه داشت. از ساعت دو صبح تا روشنشدن هوا چند بار دستور رسید نیروها را جابهجا کنند. درنهایت، قاسمیه گردان را در چند کانتینر جا داد. بهخاطر اوضاع عملیاتیبودن منطقه، از آنها خواست تا صبح، اسلحهبهدست بیدار بمانند.
- کتاب دل نگران؛ سرگذشت سردار احسان الله قاسمیه
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.