با تو باران می‌ شوم

60,000 تومان

(زندگی‌نامۀ سردار شهید ابوالفضل محمدی از فرماندهان گردان مسلم‌بن عقیل لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص))

کتاب «با تو باران می‌ شوم» به زندگی و شخصیت سردار شهید ابوالفضل محمدی می‌پردازد. این کتاب در هفت فصل به روایت‌هایی از زندگی این شهید بزرگوار، از دوران کودکی و نوجوانی تا فعالیت‌هایش در جنگ هشت سال دفاع مقدس می‌پردازد. این کتاب به ویژگی‌های بارز اخلاقی، شجاعت، ایثار و فداکاری‌های او می‌پردازد و خاطراتی از لحظات مهم زندگی‌اش، از جمله دوستی‌ها، روابط خانوادگی و تجربیات در جبهه‌ها را به تصویر می‌کشد. قسمت‌هایی از این کتاب از زبان همسر این شهید، زهرا یوسفیان بیان شده است.
سردار شهید ابوالفضل محمدی فرمانده گروهان شهید بهشتی از گردان مالک اشتر است که یکم بهمن 1339 در شهرری به دنیا آمده و هجدهم اسفند 1362 در جزیره مجنون و در عملیات خیبر به شهادت می‌رسد. پیکر وی پس از 13 سال و 3 ماه روز با نشانه‌هایی از ضرب و شتم بر آن به خانه بازگشت.

توضیحات

در برشی از کتاب «با تو باران می‌ شوم» می‌خوانیم:

اعظم آمد توی اتاق و گفت: «چقدر اینجا سرده، مگه چیزی روشن نیست؟» این را گفت و رفت سمت والور و در حالی که نوک انگشتش را به آن می‌زد تا گرمایش را امتحان کند، ادامه داد: «باز داره مهمون می‌آد. حالا این خونه هی پر و خالی میشه! همیشه روزای اول عید اینطوریه، این‌دفعه به خاطر اکبر، خیلی شلوغ‌تر از هر ساله.» زهرا لحظه‌ای سکوت کرد و بعد پرسید:«کی داره می‌آد؟» اعظم گفت: «خونوادۀ قاسم.» با شنیدن اسم قاسم، زهرا آهی کشید؛ «خاله هنوز به نبودن قاسم عادت نکرده.» اعظم نگاه عمیقی به زهرا کرد و گفت: «اولین بار، اون شب دیدیش نه؟» زهرا که انگار در آن لحظه، بعد از دلتنگی و چشم به راهی، منتظر بود کسی پای حرف‌هایش بنشیند، گفت: «آره، ولی خب اون من رو ندید؛ یعنی اصلا حواسش به این چیزا نبود. اون لحظه‌ای که خبر شهادت قاسم رو شنیدم، دلم خیلی گرفت. یه رو ز بارونی… تا برسم خونه، شبیه موش آب‌کشیده شده بودم. باورت می‌شه اون لحظه‌ها رو صدبار مرور کردم تا فراموشم نشه؟» اعظم لبخندی زد و سرش را تکان داد. حرف اعظم، زهرا را برده بود به آن رو زهایی که خیلی هم دور نبود؛ فروردین دو سال پیش. آسمان، مهمان ابرهای تیره بود و قصد باریدن داشت. ولی اینکه چرا دست‌دست می‌کرد برای باریدن، معلوم نبود. زهرا با خودش فکر می‌کرد امروز هم مثل هر روز است؛ اما نمی‌دانست چرا دلش آرام و قرار ندارد. یاد حرف مادر افتاد که اینجور موقع‌ها می‌گفت: «انگار دارن توی دلم رخت می‌شورن!» نشست کنار بخاری. به کتری که انگار داشت مثل حرکت قطار، هلک و هلک می‌کرد، نگاهی انداخت و با بی‌حوصلگی برای خودش چای ریخت. هنوز چند لحظه‌ای از آمدنش نگذشته بود که با صدای سرفۀ آقا، رشتۀ افکارش پاره شد.

  • کتاب با تو باران می‌ شوم؛ شیرین زارع‌پور
توضیحات تکمیلی
نام کتاب:

با تو باران می شوم

نام نویسنده:

شیرین زارع پور

موضوع:

دفاع مقدس/ زندگی‌نامه

سال انتشار:

1398

شابک:

978-622-7812-

قطع:

رقعی

تعداد صفحات:

200

نوبت چاپ جاری:

اول/ 1398

ناشر:

انتشارات 27 بعثت

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “با تو باران می‌ شوم”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *