در برشی از کتاب «بالاتر از ارتفاع» میخوانیم:
اواخر فروردین 1364 صلیب سرخ بالاخره وارد اردوگاه شد. برای همۀ پروندۀ پزشکی تشکیل داد و بالاخره مشخص شد که اسیران زیادی در اردوگاه موصل زندانیاند. اوضاع اردوگاه بهتر و شدت آزار و اذیت روی آسایشگاه شماره 6 کمتر شد. حالا بچههای آسایشگاههای دیگر میتوانستند موقع هواخوری با آنها صحبت کنند. مأموران صلیب سرخ به هر کسی کاغذ و پاکت نامه دادند تا از حال و احوالشان برای خانوادههایشان بنویسند. بعد از ثبت مجروحان صلیب سرخ اعلام کرد اگر اوضاع بهدرستی پیش برود تعدادی از اسرا که سلامتیشان در خطر است، آزاد میشوند. عراقیها حساب کار دستشان آمد و فهمیده بودند تعداد اسرای زیاد، خیلی هم به نفعشان نیست و هزینههای زیادی را روی دستشان میگذارد؛ مخصوصا اسرای مجروح بعد از ورود صلیب سرخ کار برایشان سختتر هم شده بود. دیگر مثل قبل نبود که هرکس شهید بشود، کسی خبردار نشود. حالا باید برای فوت یک اسیر جواب پس میدادند. صلیب سرخیها هر چهل روز یک بار به اردوگاه سرکشی میکردند. البته عراقیها همچنان به شکنجهها و آزارهایشان ادامه میدادند، اما در کل اوضاع از قبل کمی بهتر شده بود. بازجوی روزهای اول اردوگاه، رئیس استخبارات عراق بود. خیلی از بچهها با کتکهایش نقص عضو پیدا کرده بودند. در مواقعی که فرمانده در اردوگاه نبود، جانشین اردوگاه بود. بیشتر مواقع لباس طرح پلنگی میپوشید و یک کلاه قرمز روی سرش میگذاشت، برای همین به پلنگی معروف شده بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.