در بخشی از کتاب «آن شربت آب» میخوانیم:
پس از توجیه طرح مأموریت، به سمت اتاق چتر و کلاه رفتیم تا جهیزاتمان را تحویل بگیریم. دیدم مسئول اتاق، وسایلمان را آورده و روی فضای اُپن دیسپچ گذاشته است. زمان مأموریت ساعت ده صبح روز25مهر1359بود و هوای خوزستان هم گرم. بههمین دلیل روی فضای اُپن، یک پارچ آب یخ گذاشته بودند؛ پارچی کریستالی با آب یخ شفافی که درونش جلوهنمایی میکرد. هنوز صدای شرشر آبی که جناب ندیمی از آن پارچ در لیوان ِ ریخت، در گوشم طنینانداز است. آب را سر کشید و برگشت سمت من. گفت: «آقرضایی! عین شربت شهادت است!»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.