پلاک فرمانده
120,000 تومان
کتاب تازه منتشرشدۀ «پلاک فرمانده» روایتی مستند از زندگی و مبارزات شهید علی صبوری قمی، فرمانده مهندسی رزمی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) است. این اثر، زندگی جوانی را به تصویر میکشد که با اصالت قمی، در محله نازیآباد تهران رشد کرد و از دل کوچههای جنوب شهر تا سنگرهای دفاع مقدس، مسیری پرشور از ایمان، مسئولیت و ایثار را پیمود.
در کتاب «پلاک فرمانده»، خانواده، همدانشگاهیان و همرزمان شهید به عنوان راویان اصلی، تصویری زنده و انسانی از شهید علی صبوری قمی ارائه میدهند؛ کسانی که با روحیه، منش و مسیر زندگی او آشنایی نزدیک داشتهاند و خاطرات و ویژگیهای او را روایت کردهاند.
ساختار اثر بهگونهای نگارش شده است که خواننده را همقدم با شهید پیش میبرد؛ از روزهای انقلاب دوم ــ تسخیر سفارت آمریکا و ۴۴۴ روز حفاظت از گروگانهای آمریکایی ــ تا حضور پررنگ او در خط مقدم عملیاتها و فعالیتهای دشوار واحد مهندسی رزمی.
روایت با حضور شهید در عملیات سرنوشتساز خیبر به اوج میرسد و در پایان، با خبر شهادت و شرح مراسم وداع، مسیری از تعهد، ایمان و مجاهدت را برای مخاطب کامل میکند.
در برشی از متن کتاب «پلاک فرمانده» میخوانیم:
کارت فرماندهیاش را نشان داد و گفت که «من فرمانده هستم. باید برای سازماندهی نیروها و هماهنگی با حاجهمت به عقب بروم. به حرفم گوش کن.» دو نفر جلو نشسته بودند. گفتم: «مجبوری عقب بنشینیها!» پذیرفت و در قسمت بار وانت تویوتا به کابین ماشین تکیه زد. حرکت کردیم سمت دژ. بعثی ها با توپخانه و کاتیوشا و تمام ادواتی که داشتند همه جا را میکوبیدند و با موشک مالیوتکا ما را زیر ذرهبین گذاشته بودند. در همین گیرودار موشکی اصابت کرد به در طرف شاگرد، اما عمل نکرد؛ ولی یکی از رزمندگان اصفهانی که کنار در نشسته بود، از ناحیۀ پهلو مجروح شد و فکر میکرد لحظات آخرش است، شروع کرد به وصیت گفتن. به سختی نفسم را فرو دادم و راه افتادم. به سرعت رد جاده را گرفتم و به انتهای آن چشم دوختم. با هر شلیکی، تَلی از خاک به هوا بلند میشد و گویی تمام ماشین فرو میریخت! سرم را روی فرمان خم کردم و هر لحظه احتمال میدادم ماشین پودر شود، آن هم با موشک! بعدی را که زدند، چنان ضربهای به ماشین وارد شد که گفتم کارمان تمام است! چشمانم را با ترس نیمه باز کردم. شیشۀ جلو با خون یکی شده بود! برف پاک کن را زدم تا خونها جمع شود و بعد آرام دست کشیدم و خونها را پاک کردم تا دید داشته باشم. ماشین هنوز نفس میکشید. پاهای لرزانم را گذاشتم روی پدال گاز. باید هر چه زودتر از این جهنم موشکی میگذشتم. در این لحظات سهمگین، حتی به این فکر نمیکردم که خونهای پاشیده شده از کجا آمده! فقط صدای وصیت کردن بغل دستیام گوشهایم را پُر کرده بود. علی صبوری به کابین ماشین تکیه زده بود؛ من و بغلدستی هیچکداممان به فکر او نبودیم. به هر نحوی، ماشین را از تیررس موشکهای بیامان دشمن خارج کردیم. فوری بغل دستیام را که مجروح شده بود به اورژانس رساندم. برگشتم سمت ماشین. خدای من! چه میدیدم؟! دنیا روی سرم خراب شد. تازه فهمیدم خونی که به شیشه پاشیده از کجا بوده!
کتاب «پلاک فرمانده»؛ رضوان ابراهیمی
| نام کتاب: |
پلاک فرمانده |
|---|---|
| نام نویسنده: |
رضوان ابراهیمی جلال آبادی |
| موضوع: |
دفاع مقدس/ زندگینامه |
| سال انتشار: |
1404 |
| شابک: |
9۷۸-۶۲۲-۴۸۱۷-۳۴-۱ |
| قطع: |
رقعی |
| تعداد صفحات: |
128 صفحه |
| نوبت چاپ جاری: |
اول/ پاییز 1404 |
| ناشر: |
انتشارات 27 بعثت |

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.