ما که خندان می رویم
590,000 تومان
کتاب «نامزد ترور» زندگی شهید احمد اسکندری، قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و موسس گشتهای مخفیانه القارعه را روایت میکند. این اثر در هفت فصل بنا شده است و راویان کتاب، شهید احمد اسکندری و همسرش فاطمه ترابی هستند. کتاب بازه زمانی حدودا بیست و شش ساله را روایت میکند که شامل دوران کودکی، جوانی، مهاجرت، انقلاب، عضویت سپاه، حفاظت و عملیات، مبارزه با منافقین و در آخر شرکت در نبرد والفجر مقدماتی و شهادت را برمیگیرد.
شهید احمد اسکندری متولد 1336 در روستای چنار استان مرکزی بود. اسكندرى در سپاه تهران فعاليت مىكرد. به دليل حضور پرنگ منافقين، جو ترور در تهران و اغلب شهرهاى بزرگ كشور حاكم بود. درچنين شرايطى حتى نيروهاى ساده حزب اللهى در معرض خطر ترور قرار داشتند. احمد اسكندرى ستون مبارزه باضدانقلاب بود و در تهران کارهای اطلاعاتی و امنیتی میکرد و علیه ضد انقلاب کارنامه قابل قبولی داشت. وی پس از مجاهدت در بخش حفاظت و عملیات سپاه پاسداران و اعزام به جبهههای غرب کشور، به تهران بازگشت و درصدد مبارزه با شورش منافقین برآمد و سردمدار قلع و قمع خانههای تیمی بود. اسکندری اقدام به تشکیل گردان القارعه و گشت ثارالله کرد. این گشتها در ایجاد امنیت و مبارزه با گروهکهای منافقین تاثیر گذار بودند.
در بخشی از کتاب «ما که خندان می رویم» میخوانیم:
زندگی در اردوگاه بستان؛ بر ما خیلی سخت میگذشت. آخر برای تفریح و سرگرمی بچّهها، هیچ امکاناتی در آنجا وجود نداشت. من برای آنکه تحمّل جوّ یکنواخت اردوگاه را برای بچّهها کمی آسانتر بکنم، دست به کارهای عجیب و غریبی میزدم که بعضاً هم به خاطر آنها، تنبیه میشدم. یک روز با سیّدناصر حسینی داخل چادر نشسته بودیم و داشتیم برای خنداندن بچّهها، از خودمان ادا و اطوار در میآوردیم. یادم هست با صدای بلند داشتیم تصنیف برنامه تلویزیونی «مدرسه موشها» را میخواندیم: « یک، دو، سه؛ بچهها با هم! زنگ مدرسه؛ بچهها با هم! میریم دبستان، خوشحال و خندان، بچّهها با هم! ما بچّهها موشایم، خیلی باهوشایم، باید بکوشیم، بچّهها باهم!» ناغافل مهدی بخشی؛ مسؤول دستهمان سر رسید و گفت: آهای؛ شما دوتا! فوراً از چادر بیرون بیایید، کارتان دارم. فهمیدیم میخواهد تنبیهمان کند. هر چه گفتیم برادر بخشی؛ تو را به خدا بیخیال شو، به حرفهایمان گوش نداد. خواستیم پوتینهایمان را بپوشیم که به ما نهیب زد: پوتین نه؛ پای برهنه، یاالله راه بیفتید ببینم! هنوز چند قدمی پای برهنه جلوتر نرفته بودیم، که کف پایمان از شدت داغی زمین محوطه اردوگاه، انگار گُر گرفت. بچّهها جلوی چادر ایستاده بودند و به مصیبت ما دو نفر نگاه میکردند و هِرهِر میخندیدند. ما هم بالا و پایین میپریدیم و دلقکبازی در میآوردیم. مهدی بخشی که دیگر حسابی از دست ما عصبانی شده بود، سلاح خودش را از ضامن خارج و آن را مسلّح کرد و کنار گوش من، چند تا تیر زد. گفت: سریعتر بدو! حدود بیست متری از مهدی بخشی و سیّدناصر فاصله گرفتم. مهدی دوباره سلاح خودش را به طرفم نشانه رفت. این بار، چند تیر در اطراف پایم شلیک کرد. حسابی کلید کرده بودم.
- کتاب «ما که خندان می رویم» کارنامۀ عملیاتی گردان مالک اشتر نخعی؛ گلعلی بابایی
| نام کتاب: |
ما که خندان میرویم |
|---|---|
| نام نویسنده: |
گلعلی بابایی |
| موضوع: |
کارنامۀ عملیاتی گردان مالک |
| سال انتشار: |
1404 |
| شابک: |
978-622-4817-42-6 |
| قطع: |
رقعی |
| تعداد صفحات: |
688 |
| نوبت چاپ جاری: |
اول/ 1404 |
| ناشر: |
انتشارات 27 بعثت |

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.