آب هرگز نمی‌میرد

کتاب تحسین شدۀ مقام معظم رهبری

(خاطرات سردار جانباز میرزا محمد سُلگی؛ فرمانده گردان 152 حضرت اباالفضل لشکر 32 انصارالحسین)

آب هرگز نمی‌میرد به خاطرات زندگی جانباز میرزامحمد سلگی از دوران کودکی تا پایان عملیات مرصاد مردادماه 1367 می‌پردازد و حاصل بیست ماه مصاحبه نویسنده با راوی عزیز بوده است.

نویسنده در مقدمۀ کتاب نوشته است: «بر این مسئله واقفم که تاریخ شفاهی همانا روایت شخصی یک نفر مبتنی بر دیده‌ها و شنیده‌های اوست؛ اما ویژگی‌های شخصیت راوی، یعنی حاج میرزا، ناچارم کرد که از این تعریف عدول کنم و این سرّ دلبران را در حدیث دیگران جست‌وجو کنم و دریچه‌ای به باغ خاطرات بچه‌های او در گردان حضرت اباالفضل(ع) بگشایم و آنچه را که او از گفتنش پرهیز می‌کرد و تعریف از خود می‌دانست، از زبان دیگری بشنوم. این کتاب اسلوبی تازه و طرحی نو در تاریخ شفاهی است که با محوریت خاطرات سردار میرزامحمد سلگی و روایت جمعی از رزمندگان گردان حضرت اباالفضل و چهار فرمانده لشکر 32 انصارالحسین (ع) به سامان رسیده است. این روش برای دست‌یافتن به روایتی جامع و متواتر و کامل از خاطرات بوده است؛ با این حال اذعان می‌کنم با وجود این تلاش جمعی، به باطن کربلا یا همان «سرّ مگوی حاج میرزا» نرسیده‌ام.

از خصوصیات دیگر کتاب، بیان صریح و شفاف و بدون اغراق راوی و نویسنده از وقایع جنگ است، به‌طوری‌که خواننده تصور می‌کند در گرماگرم وقایع و رخدادهای جنگ قرار دارد.

این کتاب در سال 1403 به هشتاد و پنجمین چاپ خود رسیده است.

250,000 تومان

20 نفر در حال مشاهده این محصول هستند!

تحویل اکسپرس

حمل رایگان سفارشات بالای 1 میلیون تومان

پرداخت امن

امکان پرداخت انلاین یا پرداخت حضروی درب منزل

ضمانت اصالت کالا

امکان پرداخت انلاین یا پرداخت حضروی درب منزل

7 روز گارانتی بازگشت وجه

امکان پرداخت انلاین یا پرداخت حضروی درب منزل

گزیدۀ متن

من برای حرکت‌‌دادن گردان لحظه‌شماری می‌کردم. بچه‌های گردان نیز مثل شیرِ در قفس شده بودند. میان خانه‌های خشتی و روستایی ابوشانک، وصیت‌نامه می‌نوشتند و از یکدیگر طلب شفاعت می‌کردند. این انتظار، همراه با التهاب می‌گذشت؛ التهابی که از بمباران پی‌درپی هواپیما و استفادۀ بی‌سابقه از بمب‌های شیمیایی در من ایجاد شده بود و می‌ترسیدم مبادا قبل از رفتن به خط، کل نیروهای گردان شیمیایی شوند.

باران که به تن خانه‌های خشتی می‌رسید، بوی گاز خردل که تمام فضا را گرفته بود، کم می‌شد. فرصتی بود تا بچه‌ها که به‌اصرار من ماسک ضد گاز شیمیایی زده بودند، ماسک‌ها را از صورت بردارند و گوشه‌ای زیر نخلستان قرآن یا دعا بخوانند.

در میان بچه‌ها، دونفر بودند که ریش‌هایشان را کوتاه نکرده بودند. به‌همین دلیل، هنگام بمباران شیمیایی، ماسک ضدگاز به صورت نمی‌زدند. به آن دونفر گفتم: «شما باید برای یک رزم بزرگ آماده باشید. اجازه نمی‌دهم بدون استفاده از ماسک به خط بیایید. همین‌جا محاسنتان را کوتاه کنید.»

گفتند: «به‌خدا تابه‌حال ریش‌هایمان را کوتاه نکرده‌ایم.» گفتم: «شما با بقیه فرق ندارید. این کار برای همه سخت است اما سخت‌تر از خفه‌شدن با گاز شیمیایی نیست.»

بالاخره یکی‌شان گفت: «چشم. چون شما می‌گویید، می‌زنیم؛ امّا به‌خاطر اطاعت از دستور شما، نه برای مقابله با گاز شیمیایی.»

ابوشانک سرشار از لحظات ناب عرفانی بود. عده‌ای برای غسل شهادت تا رودخانۀ بهمن‌شیر می‌رفتند. تعدادی پشت دیوار خانه‌ها با یکی‌دو قمقمه آب، غسل شهادت می‌کردند. و خدا می‌داند مثل گذشته، به‌حال آن‌ها غبطه می‌خوردم و در دلم می‌گفتم: « خدایا، لیاقت بده که مثل این بسیجیان، اهل یقین باشم.» فراموش نمی‌کنم که عراقی‌ها بمباران می‌کردند. هم‌زمان باران هم می‌بارید؛ امّا بسیجی‌ها از سنت‌های خوبشان دست‌بردار نبودند و مثل رسم عملیات‌های قبلی حنا آوردند و جشن حنابندان گرفتند. عده‌ای نمی‌گذاشتند فضا خشک و جدی شود. با اینکه از لحاظ معنوی، حس‌وحال خوبی داشتند، از سروکول هم بالا می‌رفتند و شوخی می‌کردند.

نام کتاب:

آب هرگز نمی‌میرد

نام نویسنده:

حمید حسام

موضوع:

دفاع مقدس/ خاطرات شفاهی

سال انتشار:

1398

شابک:

978-600-331-019-3

قطع:

رقعی

تعداد صفحات:

384

نوبت چاپ جاری:

چاپ هشتادوپنج/ تابستان1403

ناشر:

انتشارات 27 بعثت

250,000 تومان