در برشی از کتاب «یک آسمان پرستو» میخوانیم:
توی این مدت فرمانده گردان، محمد عیدی، مدام میرود برای شناسایی منطقۀ عملیات. یک شب به من و چند نفر دیگر از کادر گردان هم میگوید: «آماده باشین، میخوایم بریم شناسایی.» بعد توضیح میدهد که : «قرار شده این بار، شناسایی تا حد فرمانده دسته هم پیش بره. توی کوهستان شناسایی منطقه خیلی مهمه. ممکنه موقع عملیات، نیروی شناساییتون زخمی بشه یا گروهان رو گم کنه. اون وقت اگه فرمانده توجیه نشده باشه، نمیتونه نیروهاشو ببره جلو .» چند نفر هم از نیروهای واحد اطلاعات-عملیات همراهمان هستند. فکر میکردم مثل همیشه قرار است از سنگر دیدگاه منطقه را با دوربین شناسایی کنیم و توجیه شویم. ولی اینبار از خط خودی رفتیم جلوتر و رسیدیم به خط عراقیها. تا حالا شناسایی اینطوری نیامده بودم. کمی دلهره دارم. عراقیها بین خط ما و خودشان مین کاشتهاند؛ نزدیک پنجاه ردیف. رد شدن از این همه مین، کار آسانی نیست. چند شب پیش، یکی از نیروهایی که آمده بوده شناسایی، پایش گیر کرده به سیم تلۀ مین منور . چند نفر مجروح و شهید شدهاند. اگر بیاحتیاطی کنیم عملیات لو میرود و جان همه به خطر میافتد. بالاخره منطقه را شناسایی میکنیم. وضعیت سنگرهای عراقی، کانالهایی که زدهاند، سیمخاردارها و میدانهای مین را میبینیم. مرحلۀ آخر عملیات، قرار است نردبان بگذاریم زیر پای سنگرهای عراقی و برویم بالا . جای نردبانها را هم معلوم میکنیم و برمیگردیم عقب. مدتی است که همه منتظرند دستور عملیات برسد. بعضی از نیروها حوصلهشان سر رفته. بعضیها هم از این همه تمرین شاکی شدهاند و سرخود برگشتهاند تهران. نمیشود سرزنششان کرد. بعضیهایشان کار واجب دارند تهران. همین چند روز پیش، یکیشان میگفت: «من به زن و بچهام گفتهام میرم تسویه و برمیگردم. حالا دوماهه موندم اینجا، تسویه که نکردم هیچ؛ قسط خونهام هم عقب افتاده.» نیروهای متأهل وضعشان با ما که مجردیم فرق میکند. آدم وقتی ازدواج میکند باید به فکر آسایش زن و بچه هم باشد.
- کتاب یک آسمان پرستو؛ فاطمه مصلح زاده
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.