در برشی از کتاب «پرواز در گلستان» میخوانیم:
بعد چند وقت، یک روز مادر محمود چادر گلگلی بهسر، در حالی که آیینه و قرآن در دست داشت، تو حیاط همراه پدر محمود ایستاده بودند. محمود تصمیم گرفته بود به جبهه برود. اشک در چشمهای پدر و مادر جمع شده بود. اما محمود مثل همیشه آرام بود و لبخند به لب داشت. او دستان پدر و پیشانی مادرش را بوسید. قرآن را بالا گرفت و محمود از زیر آن رد شد و برگشت قرآن را بوسید. پدر و مادر برای پسرشان دعا کردند. من هم تصمیم گرفتم با محمود به جبهه بروم. برای همین به خانم «پرپری» سفارش کردم تا زمانی که برمیگردم. مراقب پسرمان باشد. محمود و دوستانش سوار اتوبوس شنیده میشد. گاهی صدای خندهی آنها همه جا را پر میکرد. من هم پرواز کردم و همراهشان رفتم.
- کتاب پرواز در گلستان؛ طاهره ظهوری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.