در برشی از کتاب «پرواز تا بهشت» میخوانیم:
استاد کمی دیر کرده بود، همهمهای آرام در کلاس برپا بود. اکبر و دوستانش کنار هم نشسته بودند و حرف میزدند. دخترهای کلاس هم، گروهی نشسته بودند و مشغول صحبت بودند. در این میان، توی ردیف دوم، دختری نشسته بود که داشت چادرش را مرتب میکرد و به حرفهای دوست بغلدستیاش گــوش مــیداد. اکبــر یــک لحظــه او را دیــد. هیچکــدام از دخترهــای کلاس را نمیشناخت و تنها در زمان حضور و غیاب اساتید، اسمهای آنها به گوشش میخورد، اما این دختر، لحظهای توجهش را جلب کرد. چشــمهای مشــکی با ابروهای پرپشــت و کشــیده. نجابت عجیبی داشــت.هر چقدر فکر کرد تُن صدایش را به یاد نیاورد. حتی اسمش را هم نمیدانست. اســتاد وارد کلاس شــد و همه به احترامش از جا بلند شــدند. اکبر ســعی کرد تمرکزش را به کلاس برگرداند. استاد شروع به حضور و غیاب کرد. تک تک نام دانشجوها را خواند و وقتی نام «رویا پورابوالقاسم» را خواند، آن دختر دستش را بلنــد کــرد. ایــن اولیــن چیــزی بــود که او از آن دختر فهمید. اســتاد تدریس را شروع کرد و همه شروع به نتبرداری کردند. غروب بعد از پایان کلاسها اکبر و ســعید به حیاط دانشــکده رفتند. ســعید داشــت در مــورد مبحــث آخــر درس اســتاد صحبــت میکرد، امــا اکبر در افکار خود غرق بود. اکبر کجایی؟ اکبر به خودش آمد و گفت: «حواسم به توئه داشتی میگفتی.» بهتره خودم رو خسته نکنم. اکبر خندید و گفت: «ببخشید جون سعید ناراحت نشو.» چی فکرتو مشغول کرده؟ چیزی نیست. سعید سکوت کرد. میدانست اکبر اهل زیاد حرفزدن نیست و اینطور مواقع باید او را به حال خودش بگذارد. مدتــی گذشــت. اکبــر آن دختــر را زیر نظــر داشــت و از دور رفتــار و حرکاتش را نــگاه میکــرد. دختــری بســیار ســربهزیر بــود. به هیچ پســری نــگاه نمیکرد. دو دوســت صمیمی داشــت که همیشــه با آنها بود. ظهر با آنها به بوفۀ دانشــگاه میرفت و ناهار میخورد. سر کلاس هم کنار هم مینشستند و بعد از کلاس، با هم به خوابگاه میرفتند. جزو شاگردان بسیار خوب کلاس بود و توجهش برخلاف بیشتر دانشجوها فقط به درس بود. حواسش بود که مقنعه و چادرش مرتب باشــد. ظهرها به نمازخانه می رفت، نماز میخواند و اصلاً در حیاط دانشگاه نمینشست. اکبر کمکم موضوع را به ســعید گفت. ســعید کمی مکث کرد و گفت:«دختر نجیب و ســربهزیری هســتش. برو باهاش حرف بزن.»
پرواز تا بهشت
50,000 تومان
(زندگینامۀ شهید دکتر علیاکبر آقابابایی پور)
«پرواز تا بهشت»؛ به بررسی زندگی شهید مدافع سلامت علیاکبر آقاباباییپور میپردازد که در دوران همهگیری ویروس کرونا فداکاری و خدمات بسیاری در خط مقدم بیمارستان انجام داده بود.
دکتــر علیاکبــر آقاباباییپور، یکــی از صدهــا کادر درمانــی زحمتکش بود که در این راه، فدا کاریها نمود و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید.
دسته: خاطرات, زندگی نامه, مدافعان سلامت
برچسب: انتشارات 27 بعثت, پرواز تا بهشت, سهیلا آقا بابایی پور, مدافعان سلامت
توضیحات
نظرات (0)
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “پرواز تا بهشت” لغو پاسخ
محصولات مرتبط

«انتشارات 27 بعثت»
ناشر تخصصی ادبیات پایداری و تولیدکنندۀ کتابهای زندگینامۀ شهدای دفاع مقدس، کارنامۀ عملیاتی لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، زندگینامۀ مدافعان حرم، خاطرات رزمندگان، خاطرات مادران و همسران شهداء، رمان نوجوان و بزرگسال و کتاب کودک و نوجوان است.
تمامی حقوق این سایت متعلق به انتشارات 27 بعثت می باشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.