در برشی از کتاب «رفاقت را تمام کرد» میخوانیم:
تقی همیشه بود و ما نبودیم. از همان اول یک گوشۀ همۀ کارهای پایگاه بســیج شهید یزدی دست تقی بود. کسی هیچ وقت نمیتواند بگوید ما آمدیم و تقی نبود. تقی هم هیچوقت نگفت من بودم و شما نبودید. نه اینکه از اول آدم خاصی بوده باشد. از همان نوجوانی که آمده بود در گشتزنی بسیج باشد تا آخر که رفت، یکجور بــود. تقی 40 ساله همان تقی 16 ساله بود. بازیگوشی داشت. شر هم بود، اما اگر قرار بود بعد از مدرسه جایی وقت بگذراند، آنجا بسیج بود. خاص نبود اما با همسالانش فرق داشت. ولنکن بود؛ هیچوقت نشد برود و نیاید یا کم بیاید. دلخور میشد و دعوا میکرد، کتک هم میخورد اما فردا دوباره برمیگشت. روی زمین میگشت و کارهایی را برمیداشت که کسی رغبتی به آنها نداشت یا کار حسابش نمیکرد. کارهای تقی توی چشم کسی نمیرفت. کسی بهخاطرش تشکر نمیکرد اما اگر انجام نمیشد شکایتها سرازیر میشد. سر همین کارهای تقی به او میگفتیم مسئول چسب و نصب. همه او را بهخاطر تبلیغات میشناختند. بهخاطر بالا رفتن از چهارپایه و تیربرق و نصب پلاکارد. شبهای سرد که دستت به آهن میچسبید کسی حاضر نبود از تیر برق بالا برود و پلاکارد بزند اما تقی میرفت. مناسبتها کار بیشتر و سختتر بود و حضور تقی هم بیشتر. اگر در جایی کاری روی زمین مانده بود، میدانستی که تقی هست و میتوانی کار را به او بسپاری. این خصلت را هم داشت که وقتی کاری به او سپرده میشد، با همان سن کمش اهل این نبود که کار را نصفهکاره یا کم بگذارد. موقعی که قرار بود در پایگاه، کاری انجام بشود و روی دوش کس دیگری بود که نمیرسید انجام بدهد، همه میدانستند که جایگزینی به نام تقی ارغوانی وجود دارد. هر چه جلوتر میرفتیم، این گزینه پررنگتر میشد و همیشه در تبلیغات، در عملیات و کارهای دیگر گوشۀ کار را میگرفت و ورود پیدا میکرد.
- کتاب رفاقت را تمام کرد؛ ساجده ابراهیمی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.